Freitag, 31. Dezember 2010

شهادت علي صارمي – تشديد شقه دروني رژيم



قم – 8 دي – بنا به خبرهاي رسيده از قم ، در محافل دروني رژيم و حوزه ها ، موضوع مجاهدين و اعدام مجاهد قهرمان علي صارمي ، موضوع روز شده است . از جمله عده اي از آخوندهاي قم كه مخالف خامنه اي هستند مانند صانعي و زنجاني نيز در جلسات خصوصي شان در مورد علي صارمي صحبت كرده اند . 


شهادت علي صارمي –بحران درون سپاه




تهران – 8 دي – بنا به گزارش رسيده از درون سپاه ، پس از اعدام مجاهد قهرمان علي صارمي در دو روز گذشته در داخل سپاه حرفهاي زياد و تنشهايي بوده  است .از جمله در بين برخي عناصر جزء  سپاه ، زمزمه هاي مخالفت با اين جنايت رژيم مبني بر اينكه « در شرايطي كه كشور از نظر سياسي آشفته است و سياست خارجي زير سوال و ضرب است ، نبايد او را اعدام ميكردند ، اين چه تصميم اشتباهي است » شكل گرفته است. سردمداران سپاه نيز اين عوامل مخالف را احضار كرده  و به آنها اخطار داده اند كه در اموري كه به آنها مربوط نيست دخالت نكنند .


Freitag, 29. Oktober 2010

ارتش آزاديبخش تو راهه – خامنه اي آماده فراره




تهران – 5آبان- روز چهارشنبه از هموطنان تهراني در محلات مختلف خبر رسيد كه با ديوارنويسيها و نصب تراكت هاي جديد با مضامين جديد مواجه شده اند .

ـ در گزارش يكي از اين هموطنان از منطقه الهيه آمده  است :  ظهر وقتي داشتم با دوچرخه از كوچه تختي ميرفتم سر خيابان فرشته شعاري كه روي يك برچسب سفيد نوشته شده بود توجهم را جلب كرد ، ايستادم و ديدم كه نوشته ،  ارتش آزاديبخش پيروز است،  سپاه جهل و جنايت نابود است- و عده ما عاشورا .

منهم خودكارم را درآوردم و در زير آن نوشتم : موفق باشيد

ـ هموطن ديگري در گزارش خود گفت كه در نزديكي متروي شريعتي در خيابان رودبار يك شعار جديد به ديوار نصب شده بود كه نوشته بود « ارتش آزاديبخش تو راهه – خامنه اي آماده ي فراره – قرار ما عاشورا »

ـ از خيابان دامپزشكي و جنت آباد و نيرو هوايي و صددستگاه نيز گزارش پخش تراكت و شعارنويسي بويژه براي 16 آذر رسيده است . در اين گزارش منجمله شعارهاي « خامنه اي آماده باش – 16آذر بازهم مياييم » و يا « دانشجو ميرزمد – خامنه اي ميلرزد – 16آذر مياييم »  قيد شده است .


Samstag, 11. September 2010

سازمان مجاهدین خلق ایران



سازمان مجاهدین خلق ایران

شنبه، ۲۰ شهریور ۱۳۸۹ / ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۰
AddThis Social  Bookmark Button

سازمان مجاهدین خلق ایران در نیمه شهریور‌ماه سال ۱۳۴۴ توسط محمد حنیف‌نژاد، سعید محسن و علی‌اصغر بدیع‌زادگان تأسیس شد.
بنیانگذاران مجاهدین پس از جمعبندی مبارزات گذشته مردم ایران به ‌این نتیجه رسیدند که علت اصلی شکستهای آنها در اثر فقدان رهبری ذی‌صلاح و اتخاذ شیوه‌های نامناسب مبارزه بوده است. این مبارزات به‌طور عمده فاقد سازماندهی و تشکیلات انقلابی، استراتژی علمی و ایدئولوژی مشخص بوده و در سطح رهبری از عناصر حرفه‌یی برخوردار نبوده است. بنیانگذاران سازمان بر ‌اساس این یافته‌ها و تجارب، سازمان مجاهدین خلق ایران را بنیان نهادند.

 

 

 بنیانگذاران در اولین مرحله به ‌این نتیجه رسیدند که برای تداوم و ماندگاری سازمان نیاز است کادرهای همه‌جانبه برای رهبری آینده و تدوین استراتژی سازمان تربیت شوند. فعالیت سازمانی بنیانگذاران از شهریور۱۳۴۴ تا ۱۳۴۸ صرف تأمین این دو وظیفه مهم و تاریخی شد. تدوین استراتژی سازمان از اواخر سال۱۳۴۷ آغاز شد. ۱۶نفر از کادرهای مسئول سازمان، به‌مدت ۸ماه، در گروههای ۴ یا ۵نفره به ‌مطالعه و بحث پیرامون مسائل استراتژیک پرداختند و پس از ۸ماه تلاش شبانه‌روزی، استراتژی سازمان حول وضعیت اقتصادی‌-ـ‌اجتماعی جامعه، وضعیت نیروهای اجتماعی، شکل صحیح مبارزه و مراحل استراتژیک، تدوین شد.
 
ورود به ‌مرحله عملی
 بعد از اتمام بحثهای استراتژی، ضرورت پیاده‌کردن این استراتژی در عمل پیش آمد. در زمستان سال ۴۸، اولین تماس سازمان با یکی از مسئولین الفتح برقرار شد. هدف از این تماس استفاده از تجربه‌های سیاسی و نظامی انقلاب فلسطین بود
در شهریور ماه۱۳۵۰، ساواک شاه که در آستانه‌ برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ساله، درصدد ضربه‌زدن به ‌نیروهای مبارز بود تا بتواند این جشنها را با حضور میهمانان خارجی بدون دردسر برگزار کند، توانست از طریق خیانت شاه‌مراد دلفانی ـ فردی که برای تهیه سلاح در ارتباط با ناصر صادق از اعضای سازمان قرار گرفته ولی خودش را به ‌ساواک فروخته بودـ هجوم گسترده‌یی را به‌ سازمان و دیگر نیروهای مبارز انجام دهد. به ‌این ترتیب بعد از ماهها شناسایی، موج دستگیری مسئولان و کادرهای سازمان از شب اول شهریور آغاز شد. به‌دنبال این ضربه و دستگیریهای متعاقب آن، بیش از ۸۰ تا ۹۰درصد اعضای سازمان از‌جمله تمام مرکزیت آن دستگیر و روانه شکنجه‌گاههای رژیم شاه شدند.
دیکتاتوری وابسته شاه بر آن بود تا بنیانگذاران را به‌ هر طریقی اعدام کند و سازمان مجاهدین را هم نابود سازد، به‌ همین دلیل به ‌محمد حنیف‌نژاد، پیشنهاد کرد که اگر یکی از سه شرط زیر را بپذیرد و رسما اعلام کند، از اعدام آنها درخواهد گذشت. سه شرط عبارت بود از این‌که:‌ یا رسماً اعلام کند که دیگر مبارزه مسلحانه را قبول ندارد یا اعلام کند که مجاهدین وابسته به‌عراق هستند و یا علیه نیروهای مارکسیست موضع بگیرد. اما بنیانگذار کبیر سازمان معتقد بود که تنها یک چیز حیات و دوام انقلابی مجاهدین را تضمین‌ می‌کند و آن هم وفاداری و ایستادن بر سر ‌اصولی است که سازمان بر ‌اساس آن بنا شده ولو این‌که بهای آن خون بنیانگذاران سازمان باشد.
رژیم جنایتکار شاه در تاریخ ۳۱فروردین ۱۳۵۱ تعدادی از اعضای مرکزیت و در تاریخ ۴خرداد همان ‌سال بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق را به‌ جوخه‌های اعدام سپرد و به ‌این ترتیب ننگ و لعنت ابدی را نصیب خود کرد. 
و چنین بود که بنیانگذاران و اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران با‌ نثار خون پاک خود حقانیت و آینده‌داری شجره طیبه مجاهد خلق را تضمین کردند و ارزشی والا و بی‌نظیر در میان جنبشهای مترقی و انقلابی معاصر خلق کردند. آنان مرزبندی صوری و بی‌محتوای «با‌خدا و بی‌خدا» را باطل دانستند و با ‌اعلام این حقیقت که در حیطه اقتصادی ـ اجتماعی، مرز اساسی از میان استثمار‌کننده و استثمار‌شونده می‌گذرد، بنیاد ارتجاع و دین‌فروشی تحت نام اسلام را در‌هم‌کوبیدند و چهره اسلام انقلابی را بر ‌تارک ایدئولوژیهای موجود تثبیت کردند.
اولین شهید سازمان مجاهدین احمد‌رضایی بود که در ۱۱بهمن سال ۱۳۵۰، طی یک نبرد قهرمانانه با انبوه مزدوران ساواک، که منجر به ‌کشته و زخمی‌شدن تعدادی از بازجویان و شکنجه‌گران شاه شد، به‌شهادت رسید. اولین شهید زن سازمان نیز مجاهد قهرمان فاطمه امینی بود که پس از تحمل شکنجه‌های قرون‌وسطایی دژخیمان شاه، در روز ۲۵مرداد ۵۴، به‌شهادت رسید.
ضربه اپورتونیستهای چپ‌نما
  یکی از فرازهای تاریخی سازمان مجاهدین خلق ایران، ضربه خیانت‌بار اپورتونیستهای چپ‌نما بر ‌پیکر سازمان بود.
 در مهر‌ماه سال ۵۴، در میان بهت و حیرت کلیه نیروهای انقلابی ایران، اپورتونیستهای چپ‌نما، که با ‌سوء‌استفاده از شهادت بنیانگذاران و اعضای مرکزیت سازمان و اسارت مسعود رجوی، ‌ـ‌تنها بازمانده مرکزیت‌ـ بر ‌سازمان مسلط شده بودند، طی یک کودتای خائنانه و جنایت‌بار زیر‌عنوان مارکسیسم، موجودیت تشکیلاتی‌ـ‌ ایدئولوژیک و موقعیت سیاسی‌ـ‌ اجتماعی مجاهدین را در معرض نابودی قرار دادند. در جریان این ضربه خیانت‌بار، اپورتونیستها با غصب نام و آرم و تشکیلات و تمامی امکانات مجاهدین و ارتکاب انواع جرائم و جنایات ضدانقلابی علیه اعضای سازمان، مواضع خود را تحت نام و عنوان سازمان مجاهدین اعمال و تحمیل کردند. آنها چند‌تن از کادرهای سازمان مجاهدین خلق ایران، از‌جمله مجید شریف واقفی، عضو مرکزیت سازمان را ناجوانمردانه ترور کرده و به‌قتل رساندند
 مسعود رجوی، که بعد از شهادت بنیانگذاران، رهبری سازمان را در زندان به‌عهده داشت، مواضع سازمان در برابر این جریان خائنانه اپورتونیستی را، طی ۱۲ماده در پاییز ۵۵، اعلام کرد و سازمان مجاهدین از آن پس بر پایه این اصول بازسازی گردید.
به ‌این ترتیب سازمان مجاهدین خلق ایران یکی از سرفصلهای حساس و تاریخی خود را به‌یمن هوشیاری رهبریش پشت سر‌گذاشت و در۳۰ دیماه  ۱۳۵۷، با ‌آزادی مسعود رجوی و موسی خیابانی و کادرهای سازمان از زندان، در انقلاب ضد‌سلطنتی مردم ایران شرکت کردند.
مجاهدین پس از روی‌کار‌آمدن خمینی دجال، هم‌چنان بر ‌آرمانهای آزادیخواهانه و استقلال‌طلبانه مردم ایران پای فشردند.
مسعود رجوی در تاریخ ۴ اسفند ۱۳۵۷ مواضع سازمان مجاهدین خلق را د‌ر قبال دولت معرفی شده از سوی خمینی اعلام کرد.
 اما خمینی خون‌آشام، که رهبری انقلاب ضد‌سلطنتی مردم ایران را به‌ناحق ربوده بود، پس از استقرار حاکمیتش به ‌قلع‌وقمع آزادیها پرداخت که از سرکوب زنان شروع شد و با سرکوب و تهاجم به ‌مراکز سازمان مجاهدین و سپس دیگر نیروهای مترقی و هم‌چنین احزاب و جرینانات وابسته به ‌اقلیتهای قومی و مذهبی سراسر ایران، سرکوب را گسترش داد و آتش جنگ را در کردستان، گنبد، خوزستان، تهران و سایر شهرهای کشور بر‌افروخت
 

مجاهدین در این هنگام به ‌کار سیاسی روشنگرانه در سراسر کشور پرداخته و با ‌تشکیل کلاسها و جلسات آموزشی، برگزاری میتینگها و تظاهرات و شرکت در مبارزات انتخاباتی، در عرض دو ‌سال به ‌بزرگترین نیروی سازمانیافته تاریخ ایران تبدیل شدند به‌طوری که در سراسر ایران دفتر و مرکز داشته و تیراژ روزنامه‌شان ـ‌«مجاهد»‌ـ به ‌مرز ۶۰۰هزار نسخه رسید.
  در طول سالهای ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰ رژیم خمینی‌ سرکوب وحشیانه زنان را با شعار «یا  ‌روسری یا توسری» تداوم داد. در اردیبهشت ۱۳۵۹ به‌منظور تعطیلی کلاسهای تبیین جهان مسعود رجوی و نیز اعمال حاکمیت ضدمردمی خود بر دانشگاههای کشور که اساساً حاضر به ‌پذیرش هژمونی ارتجاعی و عقب‌مانده رژیم آخوندی نبودند، حمله به ‌دانشگاههای کشور را نیز آغاز کرد و پس از به‌خاک وخون کشیدن دانشجویان، دانشگاهها را به‌مدت ۳سال تعطیل کرد. کشتار ملیتها و اقلیتهای مذهبی و راه انداختن سیستماتیک دسته‌های چماقدار برای گسترش تور ‌اختناق بر ‌سراسر کشور نیز از دیگر اقدامات رژیم خمینی بود. مجاهدین اما، پس از قریب دو ‌سال مبارزه سیاسی افشاگرانه با حداکثر خویشتن‌داری و انضباط تشکیلاتی در برابر ارتجاع خمینی، که با قریب ۷۰ شهید و هزاران اسیر و زندانی و شکنجه‌شده همراه بود، سرانجام در روز ۳۰خرداد سال ۱۳۶۰، اتمام‌حجت تاریخی خود را با خمینی انجام دادند. در این روز بیش از نیم‌میلیون نفر از مردم قهرمان تهران در حمایت از مجاهدین به ‌خیابانها ریختند و در یک تظاهرات مسالمت‌آمیز، بر ‌مشروعیت رژیم خمینی مهر ابطال زدند. پاسداران به‌دستور شخص خمینی به ‌روی مردم بی‌گناه آتش گشودند و بسا بی‌رحمانه‌تر از شاه تظاهر‌کنندگان را به‌خاک‌وخون کشیدند. مجاهدین از آن پس با تقدیم  ۱۲۰‌هزار شهید والامقام از میان رشیدترین فرزندان مردم ایران، به ‌یک مقاومت تمام عیار ایدئولوژیک،‌ تاریخی و نظامی در برابر ایلغار خمینی که نیروی مهیب ارتجاعی علیه ایران و اسلام بود، دست زدند. بر‌ سر‌لوحه تابلو سراسر خون و فدای شهیدان مجاهد خلق نام اشرف رجوی، سمبل زن انقلابی مجاهد و موسی خیابانی،‌ سردار شهید خلق می‌درخشد.


 تأسیس شورای ملی مقاومت
مسعود رجوی در روز ۳۰تیر سال ۶۰، تأسیس شورای ملی مقاومت ایران را به‌مثابه‌ آلترناتیو میهنی و انقلابی برای رژیم پوسیده خمینی اعلام کرد ومتعاقباً درمردادماه برای سازمان‌دادن همین آلترناتیو دموکراتیک، با یک پرواز پرمخاطره از قلب پایگاه شکاری دشمن از تهران به ‌پاریس عزیمت کرد. اعلام تأسیس شورا و اقدام عملی برای شکل‌دادن آن، که در تاریخ سیاسی ایران به ‌این شکل کم‌نظیر بود، مورد توجه و استقبال بسیاری از احزاب، سازمانها، گروهها و شخصیتهای سیاسی، فرهنگی، نظامی، ورزشی و هنری قرار گرفت.


 جنگ ایران و عراق
در جریان جنگ ایران و عراق و حمله نیروهای عراقی به ‌خاک ایران، سازمان مجاهدین نیز در صف مستقل به‌ جنگ با آنها پرداخت اما پس از این‌که عراق نیروهای خود را بیرون کشید و به ‌پشت مرزهای رسمی عقب نشست و خواستار صلح عادلانه بین دو کشور شد، مجاهدین و شورای ملی مقاومت سیاست صلح را برای قطع آن جنگ ضدمیهنی که فقط خمینی خواستار ادامه آن بود در پیش گرفتند و در تاریخ ۱۹شهریور ۱۳۶۱ یعنی یک سال پس از عقب‌نشینی کامل نیروهای عراقی به ‌مرزهای بین‌المللی، مسعود رجوی در محل اقامت خود در اورسوراواز‌ پاریس، اولین موافقتنامه صلح را امضا کرد. سپس شورای ملی مقاومت طرح صلح خود را به‌تصویب رسانده و منتشر ساخت که مورد حمایت بیش از ۵۰۰۰تن از وزیران، د‌ولتمردان، رهبران احزاب سیاسی، نمایندگان پارلمانها و شخصیتهای برجسته سیاسی و اجتماعی از ۵۷کشور جهان، قرار گرفت.
  
 

معرفی رهبری نوین سازمان مجاهدین خلق ایران 
 روز نوزدهم اسفند‌ماه ۶۳، دفتر سیاسی و کمیته مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران، طی اطلاعیه‌یی تشکیل رهبری نوین سازمان مجاهدین، مسعود و مریم، و انقلاب نوین مردم ایران را اعلام و معرفی نمود. در این اطلاعیه ‌یادآوری شده بود که «رهایی و اعاده حقوق زن ـ‌به‌عنوان شرط ضروری رهایی مرد‌ـ نقطه عزیمت یک جهش ایدئولوژیکی در درون مجاهدین می‌باشد‌. این انقلاب ایدئولوژیک طرفیت و توان انقلابی مجاهدین را صد‌چندان نموده و صفوف پولادین ما را هرچه پاکیزه‌تر و یگانه‌تر می‌سازد». 
تجربه سالهای بعد سازمان نشان داد که انقلاب ایدئولوژیک سرچشمه همه تواناییها و داراییهای مجاهدین در مصاف با ‌دشمن پلید و ضدبشری شد. انقلابی که با ورود مریم پاک رهایی به ‌رهبری سازمان، مجاهدین را در اوج برخورداری از ایدئولوژی ناب توحیدی (عاری از هرگونه عنصر شرک آمیز استثماری) و رویین‌تن و شکست‌ناپذیر کرد و قطعیت پیروزی بر دشمن خدا و خلق را تضمین نمود.
 
عزیمت به عراق
روز ۱۷خرداد ۱۳۶۵، مسعود رجوی، رهبر مقاومت، به‌دنبال فشار دولت دست‌راستی وقت فرانسه که درکادر توطئه‌های پنهان و آشکار رژیم خمینی وآلت‌دستهای « ایرانی» اش و مماشات و زدوبند با این رژیم به ‌ایجاد مانع و محدودیت علیه اقامت رهبری مقاومت در فرانسه دست زده بود، پاریس را به‌مقصد عراق ترک کرد تا توطئه‌های دشمن را خنثی کرده و به ‌الزامات مرحله جدید مبارزه برای سرنگونی رژیم ضدبشری که در رأس آن تشکیل ارتش آزادیبخش قرار داشت، پاسخ گوید. 
 
 

تأسیس ارتش آزادیبخش ملی ایران
در روز ۳۰خرداد سال ۱۳۶۶، رهبر مقاومت طی پیامی تأسیس ارتش آزادیبخش ملی ایران، به‌مثابه‌ بازوی استوار و پر‌اقتدار خلق، که از دیرباز در صدر آرزوهای عموم آزادیخواهان، میه‌ پرستان و سرداران و پیشوایان آزادی ایران بوده را اعلام کرد و برای پیوستن نیروهای ملی به ‌این ارتش فراخوان داد. اعلام تشکیل ارتش آزادیبخش، نوید سرنگونی محتوم دشمن خدا و خلق و پیروزی قطعی صلح، آزادی و استقرار حاکمیت مردمی در میهن اسیرمان ایران بود.
 ارتش آزادیبخش ملی ایران، پس از انجام بیش از یک‌صد رشته عملیات نظامی علیه نیروهای خمینی و کسب پیروزیهای عظیم در عملیات آفتاب و چلچراغ، در تاریخ ۳مرداد سال ۱۳۶۷ به‌ بزرگترین تهاجم نظامی خود ـ‌عملیات فروغ جاویدان‌ـ برای سرنگونی رژیم قرون‌وسطایی خمینی اقدام کرد. رژیم خمینی در مجموع ۵۵هزار تن از نیروهای خود را در این عملیات از دست داد. در عملیات فروغ جاویدان ۱۳۰۴تن از مجاهدان و رزمندگان ارتش ‌آزادیبخش، به‌شهادت رسیدند.
 
  
 

معرفی مریم رجوی به‌عنوان مسئول اول سازمان مجاهدین خلق ایران
روز ۲۶مهر سال ۶۸، مصادف با ‌خجسته میلاد حضرت محمد (ص)، در گردهمایی با‌شکوهی با‌ حضور صدها تن از اعضای شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران، مسعود رجوی، خواهر مجاهد مریم رجوی را به‌عنوان مسئول اول سازمان مجاهدین خلق ایران معرفی کرد. رهبر مجاهدین در این گردهمایی، هنگام قرائت سند تاریخی معرفی مسئول اول سازمان گفت: «با قرار گرفتن مریم در موضع مسئول اول سازمان مجاهدین خلق ایران، انقلاب ایدئولوژیک درونی این سازمان به ‌اوج بلوغ و کمال شایسته خود می‌رسد و موجب خیرات و برکات بسا عظیم‌تر برای مجاهدین و خلق محبوبشان می‌گردد‌. بگذار تا قید‌و‌بندهای استثماری تماماً درهم‌ بشکند و نسیم جامعه بی‌طبقه توحیدی که در دل و بر‌مزار هر مجاهد خلق حک شده، بر‌هر‌سو بوزد و فضای عطرآگین رهایی را بشارت دهد. انتخاب خواهر مجاهد مریم رجوی، به‌عنوان مسئول اول سازمان مجاهدین خلق ایران را که به‌راستی انتخاب اصلح است، به‌حنیف بنیانگذار، به‌تمامی شهدا و فروغهای جاودان مجاهد خلق و به ‌همه مجاهدین تبریک می‌گویم و افتخار ایدئولوژیکی تبعیت از او را برای یکایک خواهران و برادران مجاهدم آرزو می‌کنم‌. بر ‌مجاهدین و بر خلق قهرمان ایران گرامی و مبارک باد».
 
به‌دنبال قرائت این سند، برادر مجاهد مسعود رجوی، آرم سازمان مجاهدین خلق ایران ـ‌پرچم خونرنگی که ظرف ۲۵سال، در بحبوحه نبردی سترگ و بی‌امان با دو دیکتاتوری خون‌آشام بر ‌دستها و شانه‌های راهبران بزرگ مجاهدین، حنیف و مسعود، حمل شده بود را به‌دست مریم سپرد. 
 
 


 
معرفی شورای رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران

 مریم رجوی، مسئول اول سازمان مجاهدین خلق ایران، در پنجمین سالگرد حماسه فروغ جاویدان و در پی سلسله نشستهای شورای مرکزی سازمان، شورای رهبری مجاهدین را که همگی به‌اتفاق آرا، به‌عنوان ارگان رهبری‌کننده این سازمان، انتخاب شده بودند، معرفی کرد. ۱۲تن به‌عنوان اعضای شورای رهبری و ۱۲نفر دیگر به‌عنوان کاندیداهای عضویت در شورای رهبری معرفی شدند. به این ترتیب در پرتو ایدئولوژی رهاییبخش مجاهدین و رهبری پاکبازانه مسعود و انقلاب مریم پاک رهایی و تشکیلات انقلابی و منسجم مجاهدین، سازمان مجاهدین برای اولین بار در تاریخ مبارزات انقلابی و رهاییبخش خلقها، به ‌بزرگترین دستاورد ایدئولوژیکی ـ تشکیلاتی خود دست یافت که همانا تربیت نسلی از رهبران بود که در سیمای "شورای رهبری" مجاهدین تجلی یافت. شیرزنانی که خطیرترین مسئولیتهای یک مقاومت و انقلاب عظیم را به‌عهده گرفتند، چیزی که ده سال بعد یعنی در جریان جنگ عراق و تحولات این کشور آزمایش تاریخی خود را به‌منصه ظهور رساند.
 
در تاریخ ۶شهریور سال ۱۳۷۲، شورای ملی مقاومت ایران در اجلاس رسمی خود در بهارستان، مریم رجوی را به‌عنوان رئیس‌جمهور مقاومت در دوران انتقال انتخاب کرد. اما تاریخ اعلام علنی این انتخاب و این مصوبه، مبتنی بر مقتضیات زمانی، به‌عهده مسئول شورا گذاشته شد. در روز ۲۶شهریور همان سال، مریم رجوی از مسئولیتهای خود در سازمان مجاهدین و ارتش آزادیبخش استعفا کرد. در همین نشست، امرگزینش مسئول اول جدید سازمان با نظر‌پرسی و مشارکت همه مجاهدان، انجام گرفت و فهیمه اروانی، به‌‌عنوان مسئول اول جدید سازمان انتخاب شد.
 
انتخاب مسئول اول جدید سازمان
انتخاب و معرفی اعضای شورای رهبری و مسئول اول سازمان مجاهدین خلق ایران از آن پس هر ‌دو‌سال یک‌بار در گردهماییهای بزرگی که در نیمه شهریور به‌مناسبت بنیانگذاری سازمان در سراسر جهان برگزار‌ می‌شود، صورت گرفته است. در شهریور ۱۳۷۴ شهرزاد صدر، در ۹شهریور ۱۳۷۶، مهوش سپهری، در شهریور ۱۳۷۸ بهشته شادرو، در شهریور ۱۳۸۰ مژگان پارسایی و در شهریور ۱۳۸۴، صدیقه حسینی به‌عنوان مسئول اول سازمان مجاهدین خلق ایران انتخاب شدند. در شهریور ماه ۱۳۸۶ مجاهدین خلق ایران، دوره مسئولیت مسئول اول خود، صدیقه حسینی را تمدید کردند. در کلیه این انتخابها و انتخاباتها، اعضای شورای رهبری، مسئولان، کادرها، گروههایی از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران و اعضای ستاد و سلسله مراتب فرماندهی ارتش آزادیبخش ملی و تعدادی از اعضای شورای ملی مقاومت شرکت داشتند.

 


در یک گردهمایی انتخاب مسئول اول در سال۷۶، مریم رجوی، رئیس‌جمهور برگزیده مقاومت، مسعود رجوی، رهبر مقاومت و خانم مرضیه، ستاره محبوب هنر ایران، شرکت داشتند.
 در این گردهمایی، مریم رجوی ضمن تبریک به‌ مهوش سپهری، گفت «با ایقان و اطمینان می‌توانم بگویم که از این به ‌بعد در کادر سازمان مجاهدین خلق ایران، نسرین به‌عنوان همردیف من در زمینه تشکیلاتی، ایدئولوژیک و انقلاب، تک‌تک شما به‌خصوص شورای رهبری سازمان مجاهدین خلق،‌ می‌تواند مسئولیت به‌عهده بگیرد و از عهده همه آنها بر‌آید».
در سال ۷۶، تعداد شورای رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران، که تماماً از زنان شایسته مجاهد خلق تشکیل‌ می‌شود، به ۵۸۳‌نفر رسید‌.
 
به ‌این ترتیب سازمان مجاهدین خلق ایران، پس از نزدیک ۵دهه که توسط محمد‌ حنیف‌نژاد، سعید محسن و علی‌اصغر بدیع‌زادگان، بنیان نهاده شد، با داشتن سرمایه‌یى عظیم از اعضا و سمپاتیزانها به‌مثابه کادرهای سازمان، همانند شجره طیبه‌یی در سراسر ایران و جهان شاخه دوانده و با ‌انقلاب مریم پاک رهایی به ‌یک گنجینه عظیم ملی و میهنی تبدیل شده است. اکنون در میان همه دستاوردهای عظیم سازمان مجاهدین طی این سالها، عالیترین دستاورد یعنی شورای رهبری سازمان که حائز نقش حیاتی است، هم‌چنان که پیش از این اشاره کردیم، آزمایش ممتاز خود را طی دوران پایدارى پرشکوه ۷ساله که سازمان مجاهدین در زیر فشار توطئه‌های عظیم رژیم ضدبشری همراه با تبانی آن با ۹دولت قرارگرفته بود و رهبری سازمان نیز حضور نداشت، این شورای رهبری و در رأس آن مژگان پارسایی جانشین رهبرى در اشرف و صدیقه حسینى مسئول اول مجاهدین، نه‌تنها توانستند نقش والا و بی‌بدیل خود را در حفظ و حراست و هدایت مجاهدین به‌خوبی ایفا کرده و آزمایش تاریخی خود را با نمره ممتاز به‌ثبت برسانند و با کمک برادران مجاهد خود معجزه ماندگاری سازمان و اشرف پایدار را خلق کنند، بلکه توانستند نقش کارساز خود را در خلق دستاورد نوین شوراى رهبرى یعنى معرفى شاخصهاى راهنماى شوراى رهبرى از میان خواهران مجاهد، بیلان سرفرازانه‌یى به خلق و انقلاب و مردم ایران تقدیم نمایند. 
 


آخرین به روز رسانی ( شنبه، ۲۰ شهریور ۱۳۸۹ ۲۰:۲۴ )
بعدی >


بهشتی, بهشتی, طالقانی را تو کشتی



بهشتی, بهشتی, طالقانی را تو کشتی!

شنبه، ۲۰ شهریور ۱۳۸۹ / ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۰
AddThis Social  Bookmark Button

۱۹شهریور سالروز درگذشت آیت الله طالقانی است. در مراسم آخرین وداع با «پدر طالقانی» ـ که به واقع پدر دلسوز  و جان شیفته ملت ایران و به ویژه سازمان مجاهدین بود ـ بیش از یک میلیون نفر سوگوار و داغ بر دل و مبهوت از مرگ نابه هنگام, او را تا بهشت زهرا همراهی کردند, این شعار بی وقفه واگویه می شد: «بهشتی, بهشتی, طالقانی را تو کشتی»! «پدر» که سه روز پیش در بهشت زهرا, همان جایی که سیل میلیونی جمعیت داغدار به سویش روان بود, آن چنان پرشور از «شوراها» و از آزادی و مردم محرومی که خون دادند و انقلاب را به بار نشاندند و حال در حاکمیت «ارتجاع» سفره ها شان خالی تر شد و دلشان دردمندتر, دفاع می کرد, چرا این چنین ناگهانی و یکباره از میانشان پرکشید, او که بیمار نبود و دوام انقلاب را آن چنان بی باکانه کمر بسته بود. مگر می شد مرگ او را باورکرد؟

آن چه  که تردیدبردار نبود این بود که «پدر», به عیان از سازمان مجاهدین پشتیانی می کرد و حال آن که این سازمان خاری بود در چشم خمینی, که نه پیش از انقلاب ۵۷ و نه پس از آن, نه تنها کلمه یی در ستایش بیش از یک دهه مبارزات خونبارش به زبان نیاورد بلکه از ستیز و دشمنکامی با آن سازمان. به ویژه پس از انقلاب, لحظه یی کوتاهی نمی کرد. محمود دعایی که در نجف با او همراه بود در مصاحبه یی در تیرماه ۵۹  گفته بود: «... چهار الی پنج سال کوشیدم به نفع این سازمان پیش امام, یک کلمه تاٌیید بگیرم نتوانستم. این را هیچ کس نتوانست. آیت الله طالقانی, آیت الله زنجانی نتوانستند. مرحوم مطهری پیغام داد که از این جوانها حمایت کنید, نتوانست. همین حضرت آیت الله الغظمی منتظری, ایشان نامه دادند و... تاٌثیر نگذاشت...» (جریانها و سازمانهای سیاسی ـ مذهبی ایران, چاپ پنجم ـ سایت «بازتاب», ۳دیماه۱۳۸۳).
آیت الله طالقانی, به عکس خمینی, دلبسته عزم و رزم مجاهدین بود و بی دریغ از آنها پشتیبانی می کرد و با این که کم و بیش می دانست که این یاریها به مذاق خمینی خوش نمی آید, در هر فرصتی بر آن پافشاری می کرد.
ـ روز ۳۰دیماه ۵۷, مسعود رجوی و موسی خیابانی پس از تحمل بیش از هفت سال زندان, از زندان قصر آزاد شدند. «پدر طالقانی» به دیدارشان شتافت و در این دیدار در سخنانی با اشاره به شکنجه گرها و بازجوهای مجاهدین در زندان اوین گفت: «این شکنجه‌گرها و بازجوهایی که خودتان می ‌شناسید و دیدید از نزدیک...، وقتی اسم مجاهدین برده می ‌شد، اعصاب آنها به‌هم می ‌ریخت و کنترلشان را از دست می‌ دادند. این دلیل بر قدرت عقیده و ایمان آنهاست. از اسم مسعود رجوی وحشت داشتند، از اسم خیابانی وحشت داشتند درحالی ‌که در چنگال این دشمن گرفتار بودیم، باز قدرت شما فائق بود. این قدرتی است که نباید دست کم گرفت».
ـ مسعود رجوی: «...به یاد دارم که در روز ورود خمینی به تهران, در شرایطی که ده ـ دوازده روز قبل از آن از زندان آزاد شده بودیم, به اتّفاق تعدادی از خواهران و برادران مجاهدمان در خدمت پدر طالقانی برای استقبال از خمینی به فرودگاه رفتیم. آخوندها و دارو دسته آخوندها می خواستند پدر طالقانی را در صف خودشان جا بدهند. امّا, پدر روی برتافت و رفت درمقابل درب ورودی بر روی زمین نشست, درحالی که سایرین همگی بهاحترام ایستاده بودند.
بعد از مدتها, پدر تعریف کرد که به محض ورود خمینی و قبل از این که دیگران بخواهند او را تحت تاٌثیر قرار دهند قصد داشته که در همان محل فرودگاه, به تنهایی, با خمینی صحبت داشته باشد و او را نسبت به قضایا, گروههای مختلف و آن چه در ۱۵سالی که خمینی در ایران نبود, واقع شده بود, توجیه کند. امّا, جز ۵ دقیقه که دو نفری در یکی از اتاقهای مجاور درب ورودی سالن استقبال, تنها ماندند, فرصت دیگری پیش نیامد. پدر می فرمود که در همان ۵دقیقه به او گفتم مصلحت شما و مُلک و ملّت در این است که با این بچه ها  (اشاره به مجاهدین) که در این سالها آزمایش داده اند, نزدیک باشید و از اینها دوری  نکنید. به نظر می رسد پدر طالقانی شاخص بسیار واقع بینانهیی برای مِحک زدن به خمینی, از روی دوری و نزدیکی او به نیروهای مختلف, پیدا کرده بود و ضمناً در مقام نخستین رئیس "شورای انقلاب" که در آن زمان هنوز سِرّی و اعلام نشده بود, به خوبی می دانست خمینی و اطرافیانش مشغول پختن چه آشی هستند.  امّا, خمینی میدان نداده و در این زمینه با سردی تمام برخورد کرده بود. به نحوی که "پدر طالقانی" میگفت دیدم هیچ زمینه یی وجود ندارد و برخورد ایشان (خمینی) کاملاً منفی است (نقل بهمضمون).  نمی دانم در همین صحبت کوتاه چنددقیقه یی بود یا در دیدار دیگری که پدر طالقانی باز هم در مقام رئیس "شورای انقلاب" به خمینی گفته بود درست این است که شما ارتش را به مجاهدین بسپارید که در این سالها درگیر جنگ مسلّحانه با رژیم شاه بوده اند. قابل حدس است که خمینی تا چه حدّ از این حرف "پدر طالقانی" برآشفته و کینه خود پدر را هم به دل گرفته است.
سرانجام هنوز دو ماه از سرنگونی رژیم شاه نگذشته بود که پدر طالقانی از ریاست شورای به اصطلاح انقلاب خمینی کناره گرفت و مدتها پس از آن بود که ما را از آن چه در فرودگاه بین او و خمینی گذشته بود, با اشاره و به اختصار, مطّلع کرد» (پیام رادیو ـ تلویزیونی مسئول شورای ملی مقاومت ایران,  بهمناسبت بیستمین سالگرد انقلاب ضدسلطنتی ـ شورا, ویژهنامه ۲۲بهمن ۱۳۷۷, ص ۴۶).

ـ روز ۴خرداد, در سالروز شهادت بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران، میتینگ بزرگی در ترمینال خزانه تهران برگزار شد. مردم از سراسر تهران برای شرکت در این میتینگ به جنوب تهران سرازیر شدند. آیت الله طالقانی پیامی با صدای خودش به این میتینگ فرستاده و در آن از فرزندان مجاهدش چنین تجلیل کرد:  «امروز برای تجلیل از شهیدانی جمع شده‌ ایم که از خون پاک آنها پس از ۷سال سیلابها برخاسته است؛ همانها که برای درهم‌ کوبیدن شرک و بتها و اعاده توحید به ‌پا خاستند. دشمن مُشرک هم از همین جهت از آنها انتقام گرفت...  آنها شاگردان مؤمن و دلداده مکتب قرآن بودند؛ گوهرهایی بودند که در تاریکی درخشیدند. حنیف‌ نژاد، بدیع ‌زادگان، عسکریزاده، مشکین ‌فام، ناصر صادق، از همین تابندگان بودند. اینها راه جهاد را گشودند. درود و رحمت خداوند و همه خلق بر ‌روان آنها باد» (۳۰خرداد بهروایت شاهدان, ص۴۲).     مسعود رجوی در این میتینگ سخنرانی کرد و در پایان سخنانش, آیت الله طالقانی را از طرف مجاهدین به ‌عنوان کاندیدای ریاست‌ جمهوری معرفی کرد. جمعیت حاضر در ترمینال خزانه با هلهله و شادی از این پیشنهاد استقبال کردند.
ـ مسعود رجوی: «قبل از وفات پدر طالقانى در ۱۹شهریور ۵۸ پشتمان به او گرم بود. پدر طالقانى به ‌راستى روح راستین انقلاب ضدسلطنتى بود. خمینى از این ‌که آقاى طالقانى را در سخنرانى به ‌مناسبت ۴خرداد ۵۸ که در ترمینال خزانه در جنوب شهر تهران برگزار شد، کاندیداى ریاست جمهورى کرده بودیم به ‌شدت گزیده و پر کینه بود. اگر چه من در این سخنرانى منتهاى احترام را براى شخص خمینى قائل شدم و از خود او خواستم که خودش تکلیف شرعى کند تا آیت الله طالقانى مسئولیت ریاست جمهورى را بپذیرند. بگذریم که خمینى به‌ شدت از این بابت به ‌قول خودش "سیلى خورده" و زخم خورده بود. چرا که خوب مى فهمید هدف ما از ریاست جمهورى آقاى طالقانى محدود کردن قدرت انحصارى او و در یک کلام رفرم و اصلاح در حکومت دینى و رژیم ولىفقیه است.
     از لحظه یى که شبانگاه همان روز نام پدر طالقانى را به‌ عنوان کاندیداى ریاست جمهورى اعلام کردم تا زمان وفات ایشان، ذوق و شوق فوق العاده را در قشرهاى مختلف مردم دیده یا مى‌شنیدم. از کارگران بندرعباس تا زنان رشت و جوانان تبریز و طلّاب مترقى در مشهد و هم ‌چنین اغلب گروههاى سیاسى و مذهبى و ملى و مترقى, که از سلطه آخوندهاى هم‌جنس خمینى به ستوه آمده بودند.
    در اعلام نام پدر طالقانى به عنوان کاندیداى ریاست جمهورى، با تشکر از استقبال پرشور جمعیت گفتم:  بله، بله، متشکرم، پس ما حضرت آیت الله العظمى طالقانى را به عنوان نخستین، به عنوان نامزد نخستین ریاست جمهورى اسلامى ایران معرفى مى کنیم. نکته دیگرى هم هست که بشارت بزرگى براى تمام ما یعنى شرط دیگرى در ایشان هست، مضافاً بر سوابق چهل ساله مبارزاتى ایشان علیه طاغوتهاى زمان که بخش اعظمش در زجر و حبس و تبعید گذشته, یک نکته مهمتر هم هست و آن این که ما کسى را انتخاب مى ‌کنیم که معلم کبیر قرآن است. مبارک باد براى شما…
انشاء الله که خواسته تمام مردم ایران همین باشد...
    بعد از این معرفى، یکبار که به دیدار پدر طالقانى در محل اقامتش ـ که یک طبقه از آپارتمان پدر رضاییهاى شهید در خیابان تخت جمشید بود ـ رفتیم، پدر با عتاب و تغیّر به من گفت چرا این‌ کار را کردید؟ شما که به من نگفته بودید… اما اینها (اشارهاش به جماعت خمینى بود) که باور نمى ‌کنند و بر سر من مى ریزند…
   من گفتم: اگر از قبل به شما مى‌ گفتیم، برایمان روشن بود که مخالفت خواهید کرد، امّا حالا دیگر فایده ندارد چون مردم بالاترین مژدگانى را دریافت کردهاند و دست بردار نخواهند بود.
در برابر اقبال روزافزون قشرهاى مختلف مردم به کاندیداتورى پدر طالقانى، از آن‌ سو فشارهاى خمینى و ایادیش بر آن بزرگوار بالا گرفت تا اعلام انصراف و مخالفت کند. فکر مى‌کنم حتى یکبار خمینى از سر بغض نسبت به پدر طالقانى علناً هم گفت که دوست ندارد یک روحانى رئیسجمهور شود.
     چند هفته بعد در تیر ماه ۵۸، خمینى انتقام گرفت و زهرش را ریخت. یک نوار کاست با صداى خود خمینى به‌طور گسترده و سراسرى, که دست به دست مىچرخید، پخش شد و ما را غافلگیر کرد. در این نوار، خمینى در توجیه سرکردگان پاسداران و چماقداران و حزب اللهیها تقریباً تمام همان حرفهایى را که علیه مجاهدین یک سال بعد در تیر ۵۹ علنى کرد و در رادیو و تلویزیون و مطبوعات پخش شد، حتى با لحن تند و تیزتر، بیان کرده بود. به‌ واقع این یک اعلام جنگ غیررسمى بود. هر چند که من در ۴خرداد به هنگام نامزدکردن پدر طالقانى براى ریاست جمهورى، آگاهانه و به عمد از هیچ مایه گذارى براى خمینى فروگذار نکرده بودم. واقعاً مى‌خواستم حسن نیت خودمان را نشان بدهم که قصد نداریم زیرآب او را بزنیم، بلکه قصد اصلاح امور را داریم. واقعاً هم اگر خمینى به ریاست جمهورى آقاى طالقانى تن مى‌ داد، مطمئناً نقشه مسیر، متفاوت مى ‌شد. هم‌ چنین مى ‌خواستم کینه شترى و احساس "هووگرى" سیاسى خمینى با پدرطالقانى برانگیخته نشود.
    وقتى در سال ۵۷، قبل از سقوط شاه، پدر طالقانى از زندان آزاد شد، بیش از یک میلیون تن از مردم تهران به در خانه پدر رفتند و از او استقبال کردند. در انتخابات خبرگان هم، با بیش از دو میلیون راٌى نماینده اول تهران و در حقیقت تمام ایران بود. خمینى چشم دیدن پدر طالقانى را نداشت و حتى بعد از وفات پدر، در پیام تسلیتش هم، او را حجت الاسلام طالقانى خطاب ‌کرد. اصولاً ارتقای منتظرى به منصب جانشینى خمینى که در مراسم رژیم تحت عنوان "امید امت و امام" معرفى مى ‌شد، علتش حسادت و کین توزى خمینى نسبت به آیت الله طالقانى بود (استراتژی قیام و سرنگونی, کتاب اول, صفحه۵۶).

آخرین پیام «پدر»
«پدر طالقانی» در آخرین نماز جمعه تهران که سه روز پیش از درگذشتش در اولین سالگرد کشتار ۱۶شهریور۵۷, در مزار شهدا در بهشت زهرا برگزار شد, در خطبه دوم نماز, ازجمله گفت: «... صدبار من گفتم که مساٌله شورا از اساسی ترین مساٌله اسلامی است. حتی به پیغمبرش با آن عظمت می گوید با این مردم مشورت کن, به اینها شخصیت بده, بدانند که مسئولیت دارند, متکی به شخص رهبر نباشند. ولی نه این که نکردند, می دانم چرا نکردند. هنوز هم در مجلس خبرگان بحث می کنند در این اصل اساسی قرآن, که به چه صورت پیاده بشود؛ باید, شاید, یا این که می توانند. نه, این اصل اسلامی است. یعنی همه مردم از خانه و زندگی و واحدها باید با هم مشورت کنند در کارشان. علی می فرمود: "مَنِ استبدّ بِراٌیه هَلَک": هرکه استبداد کند در کارهای خودش هلاک می شود. "مَن شاوَر الرجال شارَکهم فی عُقولهم": وقتی من یک دید دارم با یک نفر از شما, با دو نفر, با ده نفر وقتی مشورت می کنم, ده دید پیدا می کنم, ده عقل به عقل خودم ضمیمه می کنم. چرا نمی شود؟ نمی دانم... مگر در سنندج که این شورای نیم بند تشکیل شد, ضرری به جایی رسید؟ و می بینیم آنجا نستباً از همه منطقه کردستان آرام تر است. یعنی گروههایی و افرادی دست اندرکار شاید این طور تشخیص بدهند که اگر شورا باشد دیگر ما چه کاره ایم؟ شما هیچ, بروید دنبال کارتان, بگذارید این مردم مسئولیت پیدا کنند. این مردمند که کشته دادند, اینهایی که اینجا خوابیده اند از همین توده های جنوب شهر بودند...» («در مکتب جمعه», مجموعه خطبه های نماز جمعه تهران, جلد اول, هفته ۱تا۲۵, ص۵۱).

در سوگ «پدر طالقانی»
کیهان ـ ۱۹شهریور ۵۷: «آیت الله طالقانی, بامداد امروز, براثر سکته قلبی به سنّ ۶۸سالگی درگذشت. آخرین ملاقات آیت الله طالقانی دیشب به مدت دو ساعت و نیم با سفیر شوروی صورت گرفت. تمام شهرهای ایران تعطیل شد و میلیونها تن, امروز, در تشییع جنازه مجاهد کبیر آیت الله طالقانی شرکت کردند... شهرهای ایران یکپارچه ماتم شد...  امروز تعطیل و سه روز عزای عمومی اعلام شد... طالقانی را همه قبول داشتند... در انتخابات مجلس خبرگان حضرت آیت الله از سوی نزدیک به صد حزب, سازمان و گروه سیاسی به عنوان کاندیدا پیشنهاد شد و سازمانهای سیاسی نیز که ایشان را راٌساً کاندیدا نکرده بودند, در میتینگها, اعلامیه ها و تراکتهای انتخابانی, پشتیبانی خود را از ایشان ابراز داشته بودند که  این تنها نشان دهنده اعتماد عمومی به مجاهد نَستوه (= خستگی ناپذیر) بود و بس. به خصوص که تمام گروهها, از راست افراطی تا گروههای چپ افراطی, را دربر می گرفت... آخرین سخن معروف آیت الله طالقانی: "بروید دنبال کارتان, بگذارید مردم مسئولیت پیدا کنند"...»

۱۹شهریور ـ  اطلاعیه مجاهدین خلق ایران درباره درگذشت آیت الله طالقانی با عنوان «مجاهدین خلق پدر روحانی و معلم کبیر خود را از دست دادند»: «مجاهدین خلق ایران, که از جمیع جهات فقدان آن مجاهد اول را جبران ‌ناپذیر و دردناک می ‌دانند, این فقدان عظیم را به همهه مسلمانان و آزادگان و انقلابیون جهان تسلیت گفته و در سوگ آن گرامی‌ پدر یک هفته در سراسر کشور عزادار خواهیم بود» (مجموعه اعلامیهها و ... شماره ۲, ص۸۰).

 مسعود رجوی با چشمانی اشکبار در سوگ  «پدر طالقانی»  گفت: «... او ندادهنده ما بود؛ منادی ایمان، معلم قرآن، پس تعجّبی نیست اگر مردم ما این‌چنین از شمال تا جنوب، در ماتم فرو رفتند، و بر‌ سر و سینه می‌ کوبند. بگذارید بگریند، همه بگریند:  گریه کن دشت کویر ـ گریه کن بحر خزر ـ گریه کن جنگل سرخ ـ گریه کن مرد بلوچ!  بگذار تا بگریم، چون ابر در بهاران      کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران     و چرا که نگرییم؟ دیگر چه کسی اسلام و کلمه قرآن را در گوش ما زمزمه خواهد کرد؟ دیگر چه کسی از بچّگی دستمان را خواهد گرفت، و پابه ‌پا خواهد برد، راه‌رفتن خواهد آموخت و کلمه به کلمه را در دهانمان خواهد گذاشت؟ کلمهه اسلام، کلمه  قرآن، و کلمات مردمی. بعضی مرگها سبکند، مثل پر کاه؛ مرگ آنهایی که در غیر راه خدا و خلقند از این نوع مرگهاست. امّا بعضی مرگها خیلی سنگینند؛ به سنگینی کوه، به سنگینی دماوند، به سنگینی تمام سلسله‌ جبال البرز، و این یکی از آنها بود. پیشوای خلق، پیشوای آزادی،‌ ای یار بی ‌پناهان! پشتیبان ضعیفان! مرد پیامبر تبار و پیامبرگونه! همان پیامبری و پیامبرانی که در دل شبهای تیره و تار حاملان شعله نورند... پس اجازه بدهید بههمه مردمی که گریستند تسلیت بگویم؛ همه آنهایی که در این سوگ گریستند. بله همه مردم یتیم شدند، همه اقشار مردم، با هر گرایش و هر مرام و هر مسلک. دیدیم که خواهران و برادران عزیز ارمنی ما، کلیمی ما، چه زار می‌گریستند، بر آنها تسلیت باد. معلوم می‌شود که آقا، آقا و پدر همه بود. خودش هم فی‌نفسه از کلمات و رمزهای وحدت بود. تبلور وحدت و تجسّم روح انقلاب ایران بود...»

«پدر طالقانی» در واپسین لحظات
ـ «حاج ولی الله چه پور, پدر عروس آیت الله طالقانی», آخرین لحظات زندگی «مجاهد نَستوه» را برای خبرنگار روزنامه کیهان چنین بازگوکرد: «ما آن روز کرج بودیم. ساعت ۵ بعد از ظهر که از کرج حرکت کردیم. آقا به من گفت: مرا به مجلس خبرگان برسان... حدود ساعت شش و نیم بود که ایشان را دم در مجلس خبرگان پیاده کردم. گفت مثل این که امشب وعده ملاقات به سفیر شوروی داده ام. برو منزل وسایل را آماده کن و ساعت ۸ بیا و مرا ببر. حدود ساعت هشت و ربع ایشان را بهمنزل بردم... تقریباً ساعت نه و ربع بود که سفیر شوروی با مترجمش آمد. آقا به آقایان علی غفوری و مجتهد شبستری هم, چون عازم شوروی بودند, گفت که بیایند. آنها ساعت نه و نیم آمدند. صحبتها تا ساعت ۱۲, به صورت سؤال و جواب, ادامه داشت. مذاکرات ... پیرامون اسلام و کمونیسم دور می زد. بعد از رفتن سفیر شوروی, آقا شام خورد و گفت: می خواهم بخوابم... یک ربعی نگذشته بود که آقا ابتدا خانمِ بنده را صدازد که من حالم به هم خورده و غذایم را استفراغ کردم... روی پله ها نشسته بود. بعد همسرم مرا صدازد و من بالا رفتم. آقا رفت روی تختش نشست و گفت مثل این که سرما خوردم, قفسه سینه ام, خیلی شدید, درد میکند و از من خواست که روغن یا پمادی بیاورم و سینه اش را ماساژ بدهم. من تمام سینه و شکمش را ماساژ دادم. مخصوصاً می گفت زیر قفسه سینه اش را محکمتر ماساژ بدهم ... بعد از ماساژ, شالی را که آقا به دور سرش می بست, به تقاضای خود وی, محکم, دور قفسه سینه اش بستم و سپس, پارچه گرمی خواست که من دو نوبت حوله را داغ کردم و روی قفسه سینه اش گذاشتم. سپس, قرص سرماخوردگی خواست, که به ایشان دادم و با دو نعلبکی آب گرم خورد و روی پهلوی راست دراز کشید و به من گفت چراغ را خاموش کن و برو بخواب... امّا, من چون وضع را غیرعادی دیدم و خصوصاً به خاطر عرق سردی که بر بدن ایشان نشسته بود, همان طور ایستادم. دیدم تنفّس ایشان غیرعادی است. آقا را صدا کردم و گفتم اگر طاقباز بخوابید راحت تر است. جوابی نداد. خودم ایشان را به صورت طاقباز خواباندم و نفس ایشان آرام تر و بهتر شد. دیگر هرچه حرف می زدم, جواب نمی داد, و در لبش آثار  کبودی پیدا بود. چون دیدم جواب نمی دهد, به همسرم گفتم تا آقا محمدرضا (داماد ما و پسر آقا) دکتر را بیاورد, من می روم از بیمارستان شفا یحیائیان دکتر و دستگاه اکسیژن بیاورم. بعد از برگشتن, دکتر هم آمده بود و گفت کار از کار گذشته و تمام است! به مهندس بازرگان تلفن کردم. حدود ساعت ۳بود ... که خانه شلوغ شد. آقای بازرگان با آقای مهندس صَبّاغیان آمده بودند, و خانواده آقا هم آمده بودند. و آقا را حدود ساعت ۵, که اِزدحام جمعیت هم زیاد شده بود, پیشنهاد کردند که بهدانشگاه ببریم...» (کیهان, ۳۱شهریور ۱۳۵۸).

  قتل آیت الله طالقانی
ـ خلیل الله رضائی, پدر رضاییهای شهید, در خاطراتش که در یکی دو سال آخر عمرش, آن را بیان کرد, از قتل آیتالله طالقانی سخن میگوید و تردیدی ندارد که بهشتی او را کشته است. زنده یاد «حاج خلیل» در این باره میگوید: «وقتی از سفر به کانادا و آمریکا, که دو ماه طول کشید, به ایران بازگشتم و از فرودگاه به خانه وارد شدم, تلفن زنگ زد. اصغر محکمی بود...  تا صدای مرا شنید گفت شما کی آمدید؟ گفتم همین الآن رسیدم. اصغر با صدایی بغض کرده گفت آقا امشب فوت کرد. گفتم کدام آقا؟ اصغر گفت آقای طالقانی. مثل این که دنیا را به سرم زدند. چه طور می شود که آقا فوت کند. آقا بیماری خاصی نداشت. گفتم کجا فوت کرد؟ برای چی فوت کرد؟ گفت آقای طالقانی امشب آمده بود خانه آقای چه پور، با سفیر شوروی ملاقات داشت به طور مرموزی درگذشت. گفتم تو از کجا فهمیدی؟ گفت من امشب آمدم خانه پدرم. پدرم  همسایه آقای چه پور است توی عین الدوله و نایب السّلطنه. یک مرتبه دیدم که سراسیمه آمدند خانه پدرم که به آژانس تلفن بزنند. تلفن آقای چه پور را قطع کرده بودند. گوشی را که برداشتند دیدند تلفن خانه ما هم قطع است. خلاصه، تا جنبیدند کار آقا تمام شده بود و همین طور های های زد زیر گریه...  برای من قضیّه مسلّم شده که او را به شهادت رساندند، چون تنها کسی که لنگری بود و خار چشم خمینی و سایر آخوندها, آقای طالقانی بود...
من پرونده را قدم به قدم دنبال کردم. اول باورش برای من خیلی سخت بود، ولی بعد مثل خیلی چیزها که اولِ کار باورکردنی نبود, دانستم آقای طالقانی را کشتهاند و در این مورد هیچ شک و شُبهه یی ندارم. اول آن قطع تلفن های منزل آقای چه پور و تلفنهای منزلهای اطراف، بعد آقا را برده بودند بیمارستان طُرفه, که آن جا هم طبق برنامه آن قدر تعلّل کرده بودند تا مُسَجّل شده بود کار آقای طالقانی تمام است. من و آقای صدر و چند نفر دیگر پرونده را دنبال کردیم تا به یقین رسیدیم. آقا در خانه چه پور بوده که یکمرتبه می گوید آخ, و حالش بد می شود... چه پور, پدر عروس آقای طالقانی, ولی از رفقا و اَیادی بهشتی بود. بهشتی و دار و دسته او حساب کرده بودند تا طالقانی هست کاری از پیش نمی رود. طالقانی ستونی بود که خیلی در میان مردم ما پایه داشت. اگر روزگاری می رسید که جلوِ اینها می ایستاد قضایا خیلی فرق می کرد. در مجلس خبرگان جلو اینها ایستاده بود. به عنوان اعتراض رفت و روی زمین نشست. خیلی از مردم حمایت می کرد. مجاهدین را خیلی دوست داشت و خیلی از آنها حمایت می کرد. من بارها که پیش او می رفتم آقا گریه می کرد و می گفت با این آخوندهای بی دین چه بکنم، جواب این مردم را چه بدهم؟ آقای طالقانی اکثر اوقات وقتی که می گفت آخوند, کلمه بی دین را هم بهآن اضافه می کرد. من با آقای صدر صحبت کردم. آقای صدر گفت شما بازرس ویژه وزارت کشور هستی برو پیش رئیس شهربانی و ماجرا را دنبال کن. من رفتم و از رئیس شهربانی خواستم که تحقیق کند که چرا تلفنها قطع بوده. بازرسان شهربانی تحقیقات زیادی کردند و معلوم شد یکنفر رفته مرکز تلفن در خیابان خیام و در همان ساعت که قضیه اتفاق افتاده تلفنها را قطع کرده. بعد از آن یک هیاٌت دنبال کار را گرفت ولی در نهایت به ما فهماندند کار را دنبال نکنیم. این را رئیس شهربانی با حالت آشفته یی به من گفت و فهماند یک توطئه کامل راه انداخته اند که این توطئه از قتل آقا در خانه چه پور تا قطع تلفنها و دیررساندن آقا به بیمارستان و جلو تحقیقات و بررسی جسد را گرفتن، ادامه داشته و خود بهشتی هم بالای قضیه بوده.
قضیه این قدر برای مردم روشن بود که همان موقع هم شعاری بر سر زبانها افتاد و جوانها روی در و دیوار می نوشتند که "بهشتی، بهشتی، طالقانی را تو کشتی". علت اصلی منفور بودن بهشتی هم در میان مردم, علاوه بر سایر کارهایش, همین ماجرای به قتلرساندن آقای طالقانی بود. در هرحال، قتل آقای طالقانی برای مردم ما خیلی گران تمام شد. چنین رَجُلی, با این سابقه, در مملکت ما خیلی خیلی کمیاب بود. آخوندها هم خوب می دانستند چه کسی را باید از بین ببرند...»


 

بعدی >